محل تبلیغات شما



اینم یه پست مناسبتی که به زبان دست و پا شکسته اشاره توسط من اجرا شده. ایشالله که کم و کاستی هاشو ببخشید.

سعی می کنم دفعات بعدی بهتر باشم :)


دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

 

پخش انلاین فیلم

If you are reading this, it is because your browser does not support the HTML5 video element.

 


مثلا دارم به این فکر می کنم که چجوری میشه به یه آدم مهم یا معروف (از دیدخودم) پل بزنم. بعد ایده هامو مینویسم می بینم که ایده هام خیلی تخیلیه! تا اینجاش رو می فهمم اما از اینجا به بعدش رو دیگه نمی فهمم که چرا با اینکه تخیلی و نشدنیه، مغز من ولش نمی کنه! می چسبه به تخیلات! یهو به خودم میام می بینم دو سه هفته س دارم با تخیلاتم زندگی می کنم. بعد احساس می کنم که واقعیت چقد مزخرف تر از چیزیه که قبلا بوده. یه دو سه روز دمغ و تو ذوق خورده یه گوشه می شینم خیلی بی سر و صدا تو تنهاییم فقط می نویسم. می نویسم. هی می نویسم. احتمالا از اینکه بین واقعیت و خیال پردازی هام یه توهم با ابعاد جهانی فاصله ست، چند قطره اشک سُر میدم روی گونه های بلورینم () و بعدش میگم گور بابای تخیل اصن. میرم سر وقت واقعیت! با واقعیت کلنجار میرم. ایده های واقعی برای بهتر شدن واقعیات زندگیم می نویسم. کلی ایده های ریز و درشت فهرست می کنم ولی تهش اون تخیله، هی قلقلک میده و سوسه میاد که خانم اجازه! خانم اجازه! منم بازی! و من با اراده آهنین و عزمی جزم میگم نچ! ولی خب دیگه! تخیله دیگه. هم پر روئه، هم اینکه خیلی سمج و سرتق! یه جوری خودشو سُر میده وسط بازی و گند میزنه به همه چی!

-------------------------------------------

یه جوری امسال تو مدرسه حالم خوبه ، که نگم براتون. انقد دخترای با ذوقی دارم که نگو! واااای یکیشون خیلی خوبه! همگی بگید ماشالله () آقا اصن یه فضاهای ذهنی ای دارن که وقتی توصیفش می کنن روده بر میشم از خنده! فانتزیاشون رو خیلی فان طور و با ادا و اشاره های خاص خودشون تعریف می کنن. تنها مشکلی که باهاشون دارم تایم کم و درس زیاده! خلاصه ذوق زده م از بودن باهاشون :)

-----------------------------------------

دلم یه شرجی درست حسابی قدیمی میخواد که تلویزیون خونه مون قطر و کویت بگیره، بعد بشینیم دور هم فیلم هندی ببینیم. بعد من از فرط گریه به فین فین بیفتم، داداشم شروع کنه مسخره کردن من، بعد دعوا و بزن بزن فیلم شروع بشه، من حوصله م سر بره، داداشم محو بشه تو بزن بزن، بعد برن تو فاز رقص گروهی داداشم خوشش نیاد، پاشه بیاد اون بزن بزن هایی رو که دیده سرِ من پیاده کنه. بعد من اونقد محو رقص این هندیا باشم که نفهمم چطور دارم کتک می خورم. عصر پنج شنبه ها باید این فنتی باشه، نه مث الان که با صبح شنبه حالش یکیه! 

---------------------------------------

+ بدرد بخور ندارم و دلم برای توییتر تنگ شده. :(


+ و خلاصه اینکه دلم تنگه برای هر چی که بود ، دلم تنگه برای هر چی که نیست.

 


خب دیگه من باز رفتم سراغ نقاشی. این بار تکنیک سیاه و سفید! برای اولین بار. مدت ها بود می خواستم یه همچین طرحی بکشم. عکس سایت استادم رو سیو کرده بودم برای همین کار! که چهره شون رو طراحی کنم. یه پرتره ی توپ! ولی خب ترس اینکه خرابکاری کنم مانع میشد. آخه آدم که با استادش از این شوخیا نمی کنه، می کنه؟ :))))

تاااااا بالاخره سایت علی زندوکیلی رو باز کردم دیدم مثل یک سرباز هخامنشیِ جنتلمن یه گوشه تو سایتش ایستاه! گفتم خودششششه. و خدا شاهده تا وسطای کار می گفتم خدا رو شکر پرتره استاد رو نکشیدم. چرا؟ چون هر چی جلو می رفتم به جای علی زندوکیلی ،بیشتر سرباز هخامنشی میدیدم. طرح تخت جمشید بود انگار. هی زوم می کردم روی عکس اصلی می دیدم نه واقعا بی شباهت هم نیست. یه کم به جد هفتمش شک کردم! گفته بود کریم خان زند که!!! پ چرا من الان داریوش اول می بینم؟! یعنی چیتو شده عامو :)))) دیگه گفتم بالاخره یه کاکو شیرازیه! حالا کوروش! داریوش! کریم خان زند! یا علی زندوکیلی! نیت مهمه :))))))) 

ولی خدا رو شکر کت رو که کشیدم و میکروفون رو که گذاشتم کف دستش دیدم داره کم کم شکل علی زندوکیلی میشه یه نفس راحتی کشیدم.

 


وقتی خواستم این پست رو بنویسم به حد مرگ گریه کرده بودم. به پهنای صورت اشک ریخته بودم. آدم وقتی به درون خودش راه پیدا می کنه از ذوق زیاد و شعف بسیار دلش می خواد هق هق کنه. من هزار بار بعد از دیدن کلیپای علی زندوکیلی برای خودم یادداشت نوشتم. منظورم کلیپایی که توشون می خونه نیست! منظورم اون کلیپاییه که با هنرجوهای کوچولوش در حال تمرین میذاره! با خودم میگم : من و علی زند وکیلی یه وجه اشتراک داریم. هر دو معلم هستیم. هر دو چیزی رو به دیگری می آموزیم. اما علی یک تفاوت اساسی با من دارد. او خوشحال ترین معلمیه که من دیدم!
هر کلیپش رو روزی شاید هزار بار تماشا می کردم. حال خوشش! حال خوش هنرجوی کودک و کوچکش! هزار بار یادداشت نوشتم برای خودم و مدام فکر کردم که من اگه از بچه هام موقع تدریس فیلم بگیرم و به اشتراک بذارم حال خوشی رو منتقل می کنم یا نه؟!
بگذریم از محتوای متفاوتی که من به دانش آموزام یاد میدم و علی به هنرجوهاش. موسیقی اصلا خودش سه هیچ جلوئه! اما مسئله فقط محتوا نیست. یک جای کار ِخودم می لنگه.

روز و شب پا به پای حورا و سعیدرضا و ایلیا شاگردی کردم توی این کلاس ها و پای ثابت اینستاگرام و پیج زند آفرین و علی زندوکیلی بودم. حسرت هام بزرگتر شد. ربطش دادم به محدودیت ها. به کودکی . به خانواده . خودم رو هر روز بالا پایین می کردم ببینم چه فرقی بین منی که معلم فرشته هایی شبیه همین فرشته ها هستم با علی زندوکیلی هست که او از عشق سرشار می کند هنرجو و مخاطبش را و من نه

کش و قوس این ماجرا تمامی نداشت تا اینکه دوباره اتفاقی ویدیوی کنسرت سال 95 علی زندوکیلی را تماشا کردم. حرفش را همانجا زد. پیغامش را همان جا به من رساند. با همان همتی که برای تغییر نگاه کودکان کار به زندگی، کرده بود. فهمیدم حال خوشش از همینجا می آید. که می خواهد جهان را در نظر آدمها و مخصوصا کودکان زیباتر و مهربان تر کند. شاید یک ساعتی بعد از تمام شدن ویدیو گریه کردم. آدم وقتی به درون خودش راه پیدا می کند، در حالیکه از غربتی عجیب در دنیای نامهربانی ها و میان مردمان این شهر حسود رنجیده باشد، گریه اش می گیرد. گریه ام گرفته.
 


پی نوشت: این عکس رو بخاطر حال خوبی که توش در جریانه گذاشتم. :)

عکس از پیج اینستاگرام علی زندوکیلی


Image result for €Ú©ØªØ§Ø¨ Øدن€€Ž

مدتیه که شروع به خوندن کتاب میشل اوباما کردم. ذره ذره باهاش پیش میرم. به دو دلیل:  یک اینکه مشغله م زیاده، و دو اینکه کتابیه که بعد از خوندن هر بخشش احتیاج دارم بهش فکر کنم. به تفاوت ها و شباهت های فردی و شخصیتی گرفته تا فرهنگی و اجتماعی!
به نگاه کردن به زندگی از دید میشل اوباما! به این فکر می کنم که من توی موقعیت میشل چطور می بودم، یا میشل در شرایط من چگونه عمل میکرد؟ گاهی مقایسه فرهنگی می کنم! گاهی فکر می کنم چه خوب زیباییها را توصیف کرده! یا چه زیبا واقعیت ها رو توصیف کرده! گاهی وقت ها یکجوری از خودش و یا خانواده ش و یا عشقش گفته که اگر چهره ش را ندیده بودم فکر میکردم ملکه زیباییه. از بس که اعتماد به نفسش در نوشته ها موج میزنه!
باور و ایمان به کار و رفتار خودش وقتی از تردیدهاش می نویسه حتی! باور و ایمان به باراک اوباما که کاملا شخصیت متفاوتی داره! زیبا نوشتن از تفاوت هاش با مردی که عاشقشه! واقعا که ما و یا بهتره در مورد خودم بگم که من، هیچوقت تا پیش از این نمیتونستم تفاوت دیگری با خودم رو زیبا و دوست داشتنی توصیف کنم. چون همیشه انگار محور دنیا و کائنات خودم بودم و هر چیز که متفاوت باشه مورد غضب من واقع میشه!

خلاصه که نگاه میشل اوباما به زندگی ، در من تحول عظیمی ایجاد کرد. قبلا هم جایی نوشته بودم زندگی بعضی آدم ها دانشگاهه! و من با خوندن کتاب شدن» جهان بینیم کلی متحول شده!

خوندن این کتاب هنوز تموم نشده و من ذره ذره دارم ادامه ش میدم و یاد میگیرم و لذت می برم :) خوندنش رو بهتون توصیه می کنم.



نزدیک به دو ماهه که دارم پشت سر هم ناخنامو از بیخ می چینم! دلیلش؟؟؟ ناخنامو دادم یه بنده خدایی سوهان کشید و دورگیری کرد. صدف ناخنم کلا از بین رفت. اینقدر ناخنام ضعیف شدن که تا یه مدت به هیچی نمی تونستم دست بزنم. تو این مدت اینقدر انواع روغن های گیاهی مالیدم به این ناخنای بیچاره م که بالاخره یه کم بهتر و محکم تر شدن و جون گرفتن. حتی رنگ ناخنام برگشته بود. واقعا نمی دونم چطور دخترای دیگه ناخناشون رو فرت و فرت ترمیم می کنن. حالا تازه من که فقط یه سوهان کشی و دورگیری مختصر بود. احتمالا اگه ناخن می کاشتم تا ابدالدهر مجبور می شدم روغن بمالم و ناخن از بیخ بچینم!

واقعا بعضی وقتا فکر می کنم چطور ما اینقد راحت حاضریم بدنمون رو بخاطر زیبایی به خطر بندازیم؟! حالا ناخن که یه عضو خیلی به چشم نیایی هم هست که منو اینجوری اسیر کرد! شما فکر کن خانما الان از نوک موی سر تا نوک پا رو روزانه به آرایشگر و پزشک و جراح می سپارن که زیباتر بشن! واقعا چطو میشه انقد راحت؟

این تبلیغات کوفتی! این سوال که آیا از اینکه شبیه لحظه اکنون تون هستید رنج می برید! این سوالاتی که آدم رو به شک میندازه که نکنه به اندازه کافی خوب نیستم! اینا باعث میشه که بریم زل بزنیم به آینه و یه دیو ببینیم که خیلی از چیزی که هست حالش بده!

از همون لحظه که زل می زنیم به آینه، و میگیم درستش می کنم، دقیقا از همون لحظه همه چیز رو خراب می کنیم. چون داریم میریم که کارای وحشتناکی بکنیم! 

خلاصه مواظب خودمون باشیم. مواظب درونمون باشیم. مواظب داشته های طبیعی مون باشیم. ورزش کنیم. انرژی مثبت بدیم و بگیریم. کارای معمولی مون رو با کیفیت انجام بدیم. تله های تبلیغاتی رو بشناسیم و تو دامشون نیفتیم. زیبایی هاو استعدادهای درونی مون رو رشد و ارتقا بدیم. از معمولی بودن مون نترسیم و از اینکه شبیه لحظه اکنون مون هستیم لذت ببریم و شاد باشیم.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

(